شیدا روش رو برگردوند تا توی چشماش نگاه نکنه پژمان به نیمرخ صورت اون زل زد و با بغض خاصی گفت:
سال اول گفتی به احترام پدر و مادرامون جشنی نگیریم، یه شمع روشن کنیم عوض از عشق گفتن یاد اونا رو بکنیم دوستت داشتم گفتم چشم سال دوم گفتی نمیخوای با وجود زن عمو جشن سالگرد ازدواج دو نفره رو تقسیم کنی گفتی مسخره است دوستت داشتم گفتم چشم سال سوم دعوامون شده بود به در و دیوار زدم تا روز سالگرد آشتی کنیم هر کار کردم پا ندادی نخواستی التماست کردم گفتی برو نمیخوام دوستت داشتم گفتم چشم سال چهارم مریض شدی بیمارستان بودی بیهوش بودی دوستت داشتم و هیچی نخواستم… ..
پژمان بغصش ،ترکید اشکهاش که رو گونه هاش سر خورد. شیدا به خودش اجازه نداد حتی سربرگردونه مغرورانه ایستاده بود و فقط به نوازش نسیم و توری نگاه میکرد.
پژمان میان گریه ادامه داد:
– امشب ۵ ساله که از شب رویاهای من گذشته امشبم نمیخوای میدونم امشب از همیشه خرابتری میدونم جوابت هر چی که هست میپذیرم و میگم چشم چون…. چون… دوستت دارم
شیدا قدم تند کرد سمت پنجره و پرده رو کنار زد قلبش به تندی میزد و حال بدی داشت؟
حقیقت شنیده بود سال اول ،بهانه سال دوم ،بهانه سال سوم بهانه سال
چهارم بهانه…..
دستش رو به لبه پنجره گرفت و اجازه داد نسیم با موهای پریشانش بازی کنه یک بازی پرتکرار و عمیق…..
یا باید با تمام دنیا قهر میکردم یا با او؟
یا باید تمام غرورم را به دست باد میسپردم یا به پای او میریختم
یا باید می رفتم و میگریستم.
یا باید میماندم و میسوختم
بخاطر او ماندم سوختم.
غرور دادم و قهر را سرلوحله روزهای مبادا کردم…
آه که حالا میفهمم ارزش او بیش از اینها بود
صدای آفرین از پشت در به گوش رسید
پژمان جان آقا پژمان؟
لغت نامه اش رو نشان گذاشت و بعد گفت:
بله زن عمو؟ بفرمایید؟
در تا نیمه باز شد و آفرین سرک کشید تو عذر خواهی کرد و بعد گفت:
دوستت اومده پایین منتظره
پژمان با شنیدن اسم دوست صندلی رو عقب داد و راه افتاد توی راه پله ها با دیدن حمید ذوق زده شد یکی دوماهی میشد که کاملاً ازش بی خبر بود از همون طبقه بالا دستاش رو برای در آغوش گرفتن باز کرد و بعد لبخند زنان گفت:
– کجایی پسر؟