من خوب میدونستم الی چه دختر مارموز و زیر و رو کشیه یه ذره هم دلم براش نسوخته بود، حتی یجورایی هم جیگرم حال اومد بس که هارت و پورت و ادعا داشت. بلاخره یکی پیدا شد و خوب آچمزش کرد مخصوصا که اون یه نفر حوا بود ولی از یه طرف حال خودمم بدجوری گرفته شده بود، حس میکردم خورده تو برجکم اینکه حوا اینطوری بی خبر بی هیچ رد و نشونی رفت.. چی بگم؟
شاید چون فکر میکرده به الی ربط دارم ترسیده از خودش رد و نشونی بده. کمی فکر کردم و رو به الی :گفتم آدرسی، شماره ای چیزی ازش داری؟ + شما دو تا که خوب باهم جیجی باجی شدین شمارشو ازش نگرفتی؟ نه نگرفتم، فضولیت برطرف شد؟ حالا بگو داری یا نه؟ + میخوای چیکار؟ مگه نمیخوای پیداش کنی؟ من میرم پیداش میکنم و یکم میترسونمش تا هر چی ازت برداشته رو پس بده. + لازم نکرده میخوام ازش شکایت کنم مخت تاب برداشته؟