جمله اش رو تموم نمیکنه توی کیفم یه اسکناس ده تومنی پیدا میکنم و به سمت پیرمرد می گیرم عجیبه پارسا جلوم رو نگرفت تا خودش حساب کنه نگاهش میکنم که میبینم چشماش بهت زده به جایی ثابت مونده مسیر نگاهش رو که میگیرم به کیف من میرسه داره به بسته ی سیگار نگاه میکنه شل میشم پاهام ضعف می کنه .
خانوم هزار تومنتون به سمت پیرمرد برمی گردم .
پارسا اسکناس رو میگیره و مچاله میکنه پرت میکنه روی میز پیرمرد بیرون می ره به قدم عقب می رم.
– پارسا جان..
خفه خون بگیر .
تلفن رو بر میداره
پیام کدوم گوری هستی؟ … کار دارم باید برم …. مرخصی گرفتی که گرفتی… رسولی اینجاس تا ۱۵ دقیقه ی دیگه از مغازه به من زنگ می زنی.
گوشی رو می ذاره
رسولی ؟
مهتاب میاد جلو داره با کنجکاوی به من و پارسا نگاه میکنه آبروم جلو مهتاب هم رفت.
پیام تا یه ربع دیگه میاد حواست به مغازه باشه
چشم
بدون اینکه به من نگاه کنه فقط کمی سرش رو به سمت من متمایل می کنه.
بریم.