خلاصه کتاب:
تصویرش در تلویزیون، من را از درون لرزاند. دختری با گذشتهای پر از درد، که حالا فقط به دنبال آرامش بود. من، با گذشتهای تاریک و مأموریتهایی که هیچکس نباید بداند، تصمیم گرفتم برای او تغییر کنم. اما آیا میتوانم نقش یک مرد معمولی را تا آخر بازی کنم؟
خلاصه کتاب:
او را در تلویزیون دیدم؛ چهرهای خسته، با نگاهی که از رنجهای عمیق حکایت داشت. گذشتهاش پر از زخم بود، و حالا فقط امنیت میخواست. من، که سالها در سایهها زندگی کرده بودم، برای اولین بار دلم خواست نور را تجربه کنم. به او نزدیک شدم، با نقابی از یک زندگی معمولی. اما آیا میتوانم گذشتهام را از او پنهان نگه دارم؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بهشت بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.