خلاصه کتاب:
این داستان، روایتی است از آتشی خاموشنشدنی. آهیر، جوانی که در شب عروسیاش شاهد قتل همسرش میشود، در محله میماند تا حقیقت را بیابد. او در ظاهر آهنگری میکند، اما زندگیاش پر از راز است. پروا، خبرنگار تازهوارد و جسور، همسایهی او میشود؛ زنی که آهیر میان عشق و سوءظن او گرفتار میشود.
خلاصه کتاب:
حسنا، با قلبی پاک و رازی در دل، پس از افشای آن راز وارد خانهای میشود که هر گوشهاش پر از درد و خاطره است. در این خانه، حامی حکمت، مردی با گذشتهای تلخ، حضور دارد. آیا حسنا میتواند مرهمی بر زخمهای این مرد باشد؟
خلاصه کتاب:
صابر، وکیل متعهدیست که ناگهان با پروندهای روبهرو میشود که گذشتهاش را زنده میکند. موکلش، سحر، همان دختریست که روزی بیصدا دوستش داشت. حالا باید میان وظیفهی حرفهای و احساسات شخصی، تعادلی پیدا کند، در حالی که عشق، بیصدا درونش رشد میکند.
خلاصه کتاب:
لیلی، دختر نازپروردهی روزهای آرام، در طوفان زندگی تازهای بیدار میشود. بیآنکه بداند چگونه، باید نقش روشنی در شبهای تاریک کسی ایفا کند که روزی خصمش بوده. در جستوجوی حقیقت، صدای دروغها بلند است؛ بهویژه از سوی آنکه میگوید دشمنی پایان یافته، اما نگاهش هنوز سرد است.
خلاصه کتاب:
آن نگاه، آن چشمان آرام و جادویی، میتوانست میان مردان رقابت بیافریند. اما مردی که در دلش طوفانی از احساسات شکل گرفته بود، میدانست که این دختر فراتر از زیبایی ظاهریست. او آرزو داشت که روزی بتواند با صداقت و احترام، دل آن دختر را به دست آورد. شاید اگر خالق سرنوشت بخواهد، این مسیر هموار شود.
خلاصه کتاب:
نویان پسریست که همیشه نسبت به رفتارهای آنالی حس عجیبی داشته. وقتی متوجه علاقهی عاطفی آنالی به خودش میشود، دچار سردرگمی میگردد. با تحقیق در گذشتهی آنالی، نشانههایی پیدا میکند که ممکن است او انسان نباشد. آیا آنالی از نسل جنهاست؟ یا اینکه فقط قربانی یک راز خانوادگی شده؟
خلاصه کتاب:
جهان، پلیسی جوان و جسور، مأموریت دارد به قلب یک باند خلافکار نفوذ کند. اما پس از لو رفتن، خسرو او را به اسارت میگیرد. در اقدامی همزمان، آیلین نیز ربوده میشود تا فشار روانی بر جهان و سرهنگ جلیلی افزایش یابد. خسرو تلاش میکند با ایجاد بحرانهای اخلاقی، جهان را وادار به تسلیم کند. اما این نقطهی آغاز مبارزهای درونی برای جهان است؛ میان وظیفه، انسانیت و گذشتهای که حالا به او نزدیکتر از همیشه شده.
خلاصه کتاب:
نور غروب روی چهرهی شیدانه افتاده بود. دستش را بالا برد و ساعت را نگاه کرد—چیزی نمانده بود. سالها از آن روز گذشته بود، از روزی که با دوستانش عهد بسته بودند تا بعد از سالها دوباره در همین نقطه بایستند. امیرطاها، عشق دیرینش، مربی استخر بود. برای رویاهای شیدانه، پا به دنیای مشاغل مختلف گذاشت، اما زندگی همیشه همان راهی که انتظار داریم پیش نمیرود. همهچیز تغییر کرد. کارش را از دست داد، تصمیمات تازهای گرفتند، و حالا… حالا شیدانه و دوستانش ایستادهاند و به دنبال حقیقتی میگردند که از گذشته در میانشان جا مانده. چه کسی برندهی این بازی شد؟
خلاصه کتاب:
در پی تنهایی پس از فقدان همسر، گوهر با جوانی در فضای مجازی ارتباط برقرار میکند. محبت و توجهی که سالها از آن محروم بوده، او را به سمت وابستگی سوق میدهد. اما وقتی شاهرخ به دخترش گیوا علاقهمند میشود، گوهر متوجه اشتباهاتش میشود و با پیامدهای آن روبهرو میگردد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بهشت بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.