
ساختمان و اشتراک آب و گاز و موارد دیگه. توی حرف زدنش
هم صدبار تپق زد. انگار ما موجودات فضایی بودیم.
چیزی نگفتم ، بایرام از روی صندلی پیانو بلند شد و لیوان
کثیف چایی رو هم برداشت و در حالیکه به طرف آشپزخونه
میرفت با تمسخر گفت :
– یا باباش و داداشش بیرگ و سیبزمینیان یا دختره
خودش قاتی پاتیه که هربار با یه بهونه زنگ این خونه رو به
صدا درمیاره.
خودم به این موضوع پی برده بودم. مخصوصا سه روز پیش
که باباش خونه نبود و به بهانهی نون اومده بود دم در و بقول
بایرام زنگ این خونه رو به صدا درآورد.
بنظر یکم مرموز و فضول باشه ، اگه اینجوریه باید بگم
حواست به خودت باشه موش کوچولو ما گربههای خشنی
هستیم به رنگ و رومون نگاه نکن، اون چیزی که تو میبینی
ظاهر عضلهای و پیچ در پیچمونه ولی واقعیت یه چیز
دیگهست…
در رو باز کردم و رفتم داخل.
با خودخوری زیر لب همش غر میزدم.
بیشعورِ گستاخ. احترامی چیزی گفتن. همسایهی گوشتتلخ.
این دیگه کیه ! صد رحمت به لئون حرفهای، با اون قیافهی
سختش، چهارتا دیالوگ بهتر داده بودن بهش.خوبه با احترام
ازش خواستم صدای آهنگش رو بیاره پایین.
گوش که ایستادم دیدم صداش قطع شده بود. پس همچین
هم بیشعور نیست.
بابام که توی بالکن داد زد : آهای همسایهی عزیز لطفا
صدای آهنگتو قطع کن نمیذاره بخوابم